Sunday, September 25, 2022

 

از حافظ تا تاگور

محمّد عرفان*

اين مقاله پس از معرّفيِ ادبِ فارسي در بنگاله و انعکاسِ آن در شعر به‌معرّفيِ تاگور از مشاهير آن خطّه مي‌پردازد و سپس نظرِ دانشمندانِ هندي دربارة تاگور و آثارِ وي مطرح شده است.

روابط ادبي و فرهنگي بين هند و ايران يکي از روابط قديمي بوده است و دانشمندان هند و ايران مي‌دانند که هند و ايران از زمان آريايي‌ها، روابط داشته‌اند.

زبان فارسي بين اين دو کشور يک عنصر مهمّ بوده است. آغاز دورة نوين هندوستان از ورود انگليس‌ها به‌هند بوده است. مي‌بينيم که انگليس‌ها به‌زبان فارسي احترام گذاشتند و ديگر زبان‌هاي هندي را هم آموختند. در اين مدِّت زبان اردو، هندي و انگليسي پذيرفته شد، ولي انگليس‌ها زبان فارسي را از جهت سياسي زبان مهمّ‌تري مي‌دانستند.

زبان وادبيّات فارسي در بنگال

ايالت بنگاله در ادبيّات فارسي نقشي مهمّي را ايفا کرد. زمان ورودِ فارسي در بنگاله همزبان ورودِ اسلام در اين سرزمين است و از دورة اختيارالدّين بن بختيار خلجي تا تسلّط دولت انگليسي، فارسي زبان رسمي هم بوده است.

”در سال 1757 م هنگامي که انگليس‌ها از کار سراج‌الدّوله امير بنگال

(1757-1756 م) فراغت يافتند، دوره‌هاي آموزش زبان فارسي را برپا کردند“[1].

براي اين خاطر بود که مدارس و مکاتيب تأسيس کردند، مي‌بينيم که:

”در سال 1757 م مديران شرکت تصميم گرفتند که در آغاز پنج تن از کارمندان را براي آموزش زبان فارسي به‌بصره بفرستند. سپس در هر سال دو تن ديگر از کارمندان با هزينة دولت اعزام شدند تا کارمندان اروپايي شرکت زبان فارسي را بخوبي بياموزند“.[2]

”لرد ولزلي براي بهتر ساختن آموزش کارمندان کمپاني، در سال 1800 م دانشکدة فورت ويليام را بنياد نهاد. در اين دانشکده براي تدريس زبان‌هاي فارسي و عربي و محلّي از معلّمان شايسته استفاده مي‌شد و براي پيشرفت علوم مختلف زبان فارسي کوشش‌هاي به‌سزايي انجام گرفت و نيز کتاب‌هاي ارزشمندي در علوم شرقي منتشر شد“[3].

به‌قول دکتر عبدالله:

”اگر فقط همان کارهاي اروپاييان را بررسي کنيم، مي‌توانيم بگوييم که اگر اين تا مدّتي ديگر ادامه مي‌يافت، دورة تيموريه هند را دوباره به‌ياد ما مي‌آورد. کول بروک، گلادوين، هيرنگتن، گلکرائست، ايدمنستون، بيلي، لوکيت، لمسدن، هنتر، بوکنن، کري، بارلو و دانشمندان ديگر“[4].

”وارن هيستنگز که فارسي را خوب مي‌دانست و «لرد ولزلي» از کساني بودند که به‌زبان و ادب فارسي ارج شايسته‌اي مي‌نهادند. در دوره‌هاي مأموريت‌شان براي آموزش دانش‌هاي شرقي تأکيد ويژه‌اي داشتند. در نتيجة اين کوشش‌ها در سراسر کشور مدرسه‌ها و دانشکده‌هاي بسيار برپا شد. از آن ميان مدرسة بريلي و جز آنها که بسيار معروف‌اند. فريزر، در دهلي مدرسه‌هاي بسياري تأسيس کرد“[5].

در سال 1784 م انجمن آسيايي بنگال تأسيس شد. سر ويليام جونز بنيانگذار و نخستين رئيس اين انجمن بود. اين انجمن در زمين علم و ادب خصوصاً در تاريخ شرق خدمت بزرگي کرد. در اين زمان دانشمندان اروپايي براي تحقيق و ترجمه در هند يک گروه بودند. کتاب‌هاي فارسي بي‌شماري که در زمان سلطنتِ مغول نوشته شده بود انگليس‌ها در زبان انگليسي آوردند که امروز پراهميّت است.

در اين زمان در هند فکر نو پيدا شد. دانشمندان، باني نشاة شانيه هند «راجا رام موهَن راي» گفتند. خانوادة راجا رام موهن راي ايران‌شناس بودند. او دلبستگي با زبان و ادبيّات فارسي داشت. نخستين کتاب در زبان فارسي را به‌عنوان «تحفةالموحّدين» در سال 1803 م نوشت. اين کتاب از افکار اسلامي متأثّر است[6].

او موجدِ تحريکِ برهمو سماج بود، بعد از راجه رام موهن راي مي‌بينيم که اين تحريک «مهرسي[7] ديوندرا نات تاگور»[8] راند. مهرسي ديوندرا نات تاگور مطالعة قدر و اخلاق اسلامي خوب داشته بود و عاشقِ اشعارِ سعدي و حافظ بود. فکر او از افکار و ادبيّات ايراني متأثّر بود.

بعد از «تاگور بزرگ» مي‌بينيم که يکي از دانشمندان هندوستان نوين «ويويکا آنند» به‌ايران باستان بسيار علاقه‌مند بود. او در زمينة ايران باستان بسيار مطالعه کرده بود و در کتاب «انسپايريد تاک»[9] عقايد «ماياي آريايي هند» و نظرية آريايي ايران «خداي خير و خداي شر» را مقايسه کرده است. او در عقايد آريايي معتقد به‌وحدت به‌نظر مي‌آيد[10].

«سفرنامة» او از کتاب‌هاي مهمّ به‌شمار مي‌آيد. در آنجا در موردِ روابط قديم هند و ايران و مي‌نويسد که نام هند را ايرانيان داده‌اند. وقتي‌که او در استانبول بود، هم‌زمان، مظفرالدّين شاه در سفر ترکيه بود و با سلطان عبدالحميد ملاقات کرده بوده او در سفرنامه ملاقات دو پادشاه را ذکر مي‌کند و ايران را با احترام ياد مي‌کند. گرچه او فارسي و اردو بلد نبود ولي در نوشته‌هايش، اشاره به‌زبانِ فارسي مي‌کند. ممکن است که مفهوم فارسي اشعار را به‌انگليسي گرفته بود[11].

شورش 1857 م اوّلين جنگ آزادي هند به‌شمار مي‌آيد. در نتيجه هند غلام کامل بريتانيا شد. جنبش براي آزاديِ هند يک راه نو يافت. در اين مدّت، روشنفکران هند با ايران وابستگي بسياري داشتند و «راجا رام موهن راي» تا «مهاتما گاندي» همه با قدر، اخلاق و فرهنگ ايران آگاه بودند و تأثيرات بر زندگي آنها مهمّ بود. «گوکلي، گاندي، نهرو» همه پيرو کار «راجا رام موهن راي» بودند.

در هندوستان نوين فارسي زبان رسمي نبوده است ولي مقامِ ادبي و فرهنگي خود را داشته است. پروفسور شريف حسين قاسمي در «زندگي‌نامة اجماليِِ تاگور»، تأثيرات اين زبان بر ديگر زبان‌هاي هند را مهمّ شمرده است. در قرن هجدهم زبان اردو و هندي زباني مهمّ براي رابطة بين مردم بود و پذيرش شد. نويسندگان فارسي‌شناس و ايران‌دوست بودند، شاعران و اديبان در هردو زبان اردو و فارسي آثاري برجا گذاشتند.

شاعران و اديبان فارسي بي‌شماري در بنگاله پيدا شدند و کتابها به‌زبان فارسي نوشته‌اند و روزنامة فارسي رايج شد.

مي‌بينم که در بنگال فقط اديبان و شاعران فارسي زبان و مسلمانان نبودند بلکه هندوان هم همراهشان مي‌بودند. استاد فارسي حافظ محمّد طاهر علي مي‌نويسد:

”اين زبان به‌سرعت رواج يافت و در محيط اجتماعي با اين‌طور نفوذ کرد که در آن زمان هيچ‌خانه‌اي را نبوده که در آن فارسي خوانده نشده. نه فقط مسلمان بلکه هندوان بنگاله نيز فارسي را دوست مي‌داشتند و ياد مي‌گرفتند، نه تنها به‌اين علّت که فارسي زبان رسمي اين ايالت بود بلکه مطالب اخلاقي و عرفاني شعر و ادب فارسي توجّه هندوان بنگاله را به‌طرف خود جلب کرد. هندوان بنگاله اشعار حافظ، گلستان و بوستانِ سعدي و مثنوي مولانا جلال‌الدّين رومي وغيره را همدوش مسلمانان با شوق و ذوق مي‌خواندند و لذّت مي‌بردند. مطالعات ادبيّات فارسي تأثير عميق در جامعه گذاشت و به‌اين وسيله تحوّلي فوق‌العاده در محيط اجتماعي بنگاله به‌وجود آمد. وقتي بود آمد. وقتي بود که تحت تأثير مطالعات فارسي هندوان بنگاله طرز و روش مسلمانان را اختيار کردند و لباس مانند مسلمانان مي‌ پوشيدند هر مرد با سواد از فارسي بلد بوده. حتّي کسي که درس فارسي نمي ‌گرفته يک مرد شايسته و مهذّب به‌شمار نمي‌آمد“[12].

تعداد شاعران و نويسندگان هندو که در بنگاله مي‌زيستند و به‌ادبيّات فارسي خدمات مهمّي انجام داده‌اند، خيلي زياد مي‌باشد و اساسي آنان در صفحات تذکره‌ها ثبت‌اند. ذکر همة اين شاعران و نويسندگان برجستة اينجا ممکن نيست. لهٰذا چند نام مهمّي از اين قرار است: راجه رام موهن راي، دبيندرا نات تاگور (پدر رابيندرا نات تاگور)، لاله سدا سُکه‍، راما تهورا موهن مِترا، مهاراجه کليان سنگه، لاله کهيم نراين، منشي دولت رام شوق نبيرة راجا بهولا ناته (با دربارِ واجد علي شاه منسلک بود) و منشي ميدو لال زار و غيره از انجمن ادب فارسي بنگاله بودند[13].

حافظ

به‌قول شبلي نعماني زندگي‌نامة حافظ در تذکره‌هاي فارسي کامل نيست. بهترين و مستندترين تذکره، تذکرة ميخانه از عبدالنّبي فخرالزماني است. اين کتاب در دورة پادشاه جهانگير در سال 1036 هجري نوشته شده بود. در اين تذکره اوايل زمانِ زندگي حافظ قدري بهتر است و در کتاب حبيب‌السير جسته جسته واقعاتي از زندگيِ حافظ موجود است. در کلام حافظ جابه‌جا زندگي حافظ به‌نظر مي‌آيد. ولي اين تصوير کامل نيست، يک خاکه است. بلکه اين يک خاکه نيست، فقط يک لکير است“[14].

او مي‌نويسد:

در آن زمان سلاطين آرزو داشتند که خواجه حافظ مهمانِ ايشان بشوند و از هر طرف يعني عراق، عرب، هندوستان دعوت‌نامه آمده بود ولي او قبول نکرد و گفت:

نمي‌دهند اجازت مرا به‌سير و سفر

نسيم باد مصلي و آب رکنا باد[15]

Flowchart: Alternate Process: ”تاگور وقتي‌که در دانشگاه شانتي نيکيتن درامه يا داستان مي‌نوشت، آن را براي دوستان و دانشجويان مي‌خواند، و از آراء آنها استفاده مي‌کرد

خواجه حافظ در سال 793 هجري وفات يافت. از خاک مصلّي تاريخ وفاتِ وي برمي‌آيد[16].

حافظ ازدواج کرد و فرزندِ او شاه نعمان بود که در هندوستان سکونت داشت و بر مقام قلعة برهان‌پور وفات يافت. مقبرة او در قلعه اسير است[17].

در دکن آن زمان سلطان شاه محمود بهمني مسند آرا بود. او صاحب کمال بود، به‌زبان عربي و فارسي در هردو زبان شعر مي‌گفت. او شاعران و دانشمندان را خيلي محترم مي‌داشت. او شهرة حافظ را شنيد و دعوت‌نامه‌اي براي سفر دکن فرستاد. حافظ راضي شد ولي چون اين سفر منظور ايزد نبود وقتي‌که حافظ بر کشتي سوار شد در دريا طغياني آمد. پس حافظ ارادة ترک سفر دکن کرد، يک غزل سرود و به‌دست فضل الله به‌خدمت سلطان فرستاد.

غزل:

دمي با غم بسر بردن جهان يکسر نمي‌ارزد

به‌مي بفروش دلق ما کزين بهتر نمي‌ارزد

شکوه تاج سلطاني که بيم جان درو درج است

کلام دلکش است امّا به‌درد سر نمي‌ارزد

به‌کوي مي‌فروشانش به‌جامي درنمي‌گيرند

زهي سجّاده تقوٰي که يک ساغر نمي‌ارزد

بس آسان مي‌نمود اوّل غم دريا به‌بوي در

غلط کردم که يک موجش به‌صد زر نمي‌ارزد

فضل الله اين غزل در خدمت سلطان بهمني پيش کرد و ماجراي ترکِ سفر حافظ را بيان کرد. سلطان بهمني يکي از فضلاء دربار را يک هزار تنکه طلا داد که براي حافظ تحفه قيمتي بخرد و به‌خدمت او پيش بکند[18].

بنگاله و حافظ

نام بنگاله با نام حافظ شيرازي به‌اين‌طور پيوسته شده که تا نام حافظ زنده باشد ذکر بنگاله هم خواهد ماند. حاکم همين ايالت بوده که از حافظ شيرازي دعوت کرده سلطان غياث‌الدّين بن سلطان سکندر فرمانرواي بنگاله که در سال 768 هجري تخت‌نشين شده بود. مي‌خواست که از کلام حافظ مستفيد بشويد. يک طرح. «ساقي حديث سرو و گل و لاله مي‌رود». فرستاد و عرض سفر براي بنگاله را کرد. حافظ در پاسخ غزل معروفش را که به‌اين مطلع آغاز مي‌ شود به‌خدمت سلطان غياث‌الدّين فرمانرواي بنگاله اهدا نموده و به‌خصوص اين شعر دربارة بنگاله سرود. اين غزل حافظ نام بنگاله را دنياي فارسي جاودان ساخت.

ساقي حديث سرو و گل و لاله مي‌رود

اين بحث با ثلاثه غساله مي‌رود

مي ده که نو عروس چمن حدّ حسن يافت

کار اين زمان ز صنعت دلاله مي‌رود

شکر شکن شوند همة طوطيانِ هند

زين قندِ پارسي که به‌بنگاله مي‌رود

طي مکان ببين و زمان در سلوک شعر

کاين طفل يک شبه ره يکساله مي‌رود

آن چشم جادوانة عابد فريب بين

کش کاروان سِحر ز دنباله مي‌رود

از ره مرو به‌عشو ه دنيا که اين عجوز

مکاره مي‌نشيند و محتاله مي‌رود

باد بهار مي‌وزد از گلستان شاه

وز ژاله باده در قدح لاله مي‌رود

حافظ ز شوق مجلس سلطان غياث دين

خامش مشو که کار تو از ناله مي‌رود[19]

تاگور در ايران

رابيندرا نات تاگور شخصيّت جهاني شاعر بزرگ نوبل انعام گرفته در ايران شهرت به‌سزايي دارد. تاگور ايران را دوست داشت و شاعران صوفي ايران نزد او محترم بود.

”خانوادة تاگور ايران‌ شناس بودند و فرهنگ ايران را به ‌خوبي مي ‌شناختند. در زمان مظفرالدّين شاه قاجار نوّاب کُمار شُمار تاگور کنسول افتخاري ايران در کلکته بوده و لذا تاگور طبعاً با ايران علقه و ارتباط مي‌داشت“[20].

تا زماني که تاگور جايزة ادبي نوبل را نبرده بود، ايرانيان با آثار او آشنا نبودند. کتاب معروف به«دين بشر» از او است که دربارة فرهنگ باستاني ايران سخنراني
مي‌کند.

”دين زردشتي را آييني جهاني و انساني دانسته و دستور کوشش در راه نيکي و پرهيز از بدي و جدال عليه آن را که مبناي آن دين است مي‌ ستايد“[21].

تاگور در اين کتاب در پايان مي‌نويسد:

”زردشت سرود يگانگي مي‌خواهد که خود شاعر و سرود سازم بي‌اختيار بسوي نغمه آسماني خويش جلب مي‌کند“[22].

گيتانْجَلي کتاب شعري از او است که مخصوصاً در گيتانْجَلي اثر تصوّف و فلسفه و عرفان ايراني کاملاً مشهود است و شخص همان جذبه و لذّتي را که از مطالعة مناجات خواجه عبدالله انصاري و غزليّات حافظ شيرازي احساس مي‌کند از خواندن گيتانْجَلي نيز حاصل مي‌دارد“[23].

پدر تاگور مهارسي ديويندرا نات تاگور هم ايران دوست بود و به‌عرفان و ادب ايران علاقه داشت و شيفته و فريفتة اشعار حافظ بود و پيرو مذهب «برهم سماج» بود و بر دست راجا رام موهن راي بيعت کرده بود و اشعار حافظ را ياد گرفته بود:

”او هر بامداد صفحه‌اي از اوپنيشادها و يک غزل از حافظ را به‌عنوان يک فريضة ديني قرائت مي‌کرده است. حتّي هنگام جان دادن که بسيار بي‌قرار و بي‌آرام بوده از بستگانش خواهش مي‌کند تا غزلي از حافظ برايش بخوانند و آنان اشعار زير را از نخستين غزل حافظ است، با ساز ونوا برايش مي‌سرايند:

مرا در منزل جانان چه امن و عيش چون هردم

 

 

جرس فرياد مي‌دارد که بر بنديد محمل‌ها

به‌مي سجّاده رنگين کن گرت پيرمغان گويد

 

 

که سالک بي‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها

شب تاريک و بيم موج و گردابي چنين هايل

 

 

کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها

همه کارم ز خود کامي به‌بدنامي کشيد آخر

 

 

نهان کي ماند آن رازي کز و سازند محفل‌ها

حضوري گر همي خواهي از او غايب مشو حافظ

 

 

متي ما تلق من تهوي دع الدنيا و اهمل‌ها[24]

”او روزنامه منتشر کرده بود بنام «بنگادوت». اين روزنامه داراي يک صفحه فارسي هم بود و در آن صفحه دستور و فرمان‌هاي دولت انگليسي و اعلام استخدام و غير آن چاپ مي‌شد. خودش در زندگينامة خود مي‌نويسد که چون من بر کوه هماله رفته بودم آنجا هر روز تا نصف شب نغمه‌هاي برهمو سماج و اشعار حافظ را با ذوق و شوق فروان مي‌خواندم. بايد يادآواري شود که در اين سفر رابيندرا نات تاگور همراه پدر خود بود و امکانِ قوي دارد که از زبان پدرش اشعار حافظ را شنيده و تأثّر پذيرفته باشد. پدرش ديبيندرا نات تاگور ديوان حافظ را کلّاً ياد گرفته بود و با اين سبب او را حافظ حافظ مي‌گفتند. او طي صحبت با دوستان يادنامه‌هاي خود از اشعار حافظ به‌مناسب موقع و محلّ به‌خوبي استفاده مي‌کرد. اين يک نکته‌اي جا است که دبيندرا ناته تاگور از حافظ چنان عشق مي‌ورزيده که حتّي بوقت عبادت هم حافظ را فراموش نکرده و در حين عبادت با اپانيشاد اشعار حافظ هم مي‌سروده روي آن زنگ[25] که دبيندرا نات به‌وقت عبادت مي‌زد، اين شعر حافظ نوشته است:

مرا در منزل جانان چه امن وعيش چون هردم

جرس فريـاد مي‌دارد که بر بنديـد محمـل‌ها

اين زنگ در موزة تاگور در سانتي نکيتن هنوز نگهداري مي‌شود. يک‌بار ديبندرا ناته به‌بنارس سفر کرد. راجع به‌اين سفر مي‌نويسد:

”من يا قايق اجاره کردم و بسوي بنارس روانه شدم. ناگاه جزر و مدر روز گنگا آغاز شد و امواج مد و جزر قايق را ايطرف و آن طرف نکان مي‌داد. من به‌خدا رجوع کردم. بسوي آسمان نگاه کرده گفتم:

کشتي شکستگانيم اي باد شرطه برخيز

باشد که باز بينم آن يار آشنا را“[26]

گيتانْجَلي به‌انگليسي ترجمه شد. در اروپا شهرت يافت وقتي که در دنيا جنگ جهاني بود، نتايج جنگ جهاني اوّل پيش بود. تاگور از جنگ و جدل نفرت کرد و پيام انسانيّت و امنيّت داد. گيتانْجَليِ تاگور جايزة نوبل يافت و به‌شهرتِ جهاني رسيد. پس او در ايران شهرت يافت و مقالات وي در روزنامه‌ها چاپ شد:

”آقاي رحيم‌زاده صفوي در جريدة ايران از نويسندگان و دانشمندان درخواست کرد تا دربارة تاگور بحث و فحص و قلمفرسايي کنند و در نتيجه توجّه عمومي واجب گرديد و دانشمند گرامي آقاي طباطبايي مقالاتِ مسلسلي دربارة وي نوشتند که در روزنامة ايران منتشر شد“[27].

براي تاگور دانشمندان ايراني کتاب و مقالات نوشتند و آثار او را به‌فارسي درآوردند، مانند: محيط طباطبايي، محمّد علي اسلامي ندوشن، مهدي بازرگان، ابراهيم پورداوود، دکتر محمّد تقي مقتدري، سيّد مصطفٰي طباطبايي، قاسم‌نژاد حسيني، علي شريعتي، دکتر رضازاده شفق، ملک‌الشعراي بهار و ديگران.

در جشن هفت صدمين سال تولّد حافظ، تاگور به‌ايران دعوت شد. در ماه آوريل سال 1932 ميلادي سفري به‌ايران کرد. دورة سفر او يک ماهه بود. خطابة پذيرايي در بوشهر که به‌زبان انگليسي بود با احساسات صميمانه‌اي در خدمت تاگور از طرف ايران با اجازه پادشاه ايران قرائت شد.

دکتر نياز احمد خان کتابي با عنوان «طوطيِ هند» نوشت، در اين کتاب مي‌نويسد:

”دکتر تاگور يکي از مردمان عالي از تبار هند و ايراني مي‌باشد آنچه که در مظاهرات تعقّل خاوري هميشه درخشان و چشمگير است. دکتر تاگور نمونة زنده آن مي‌باشد. قدرت بيان‌شان بارِ ديگر فکر و فرهنگ غرب را در موردِ ستيزه بين مادّه و روحانيّت قبول‌اند که شرق هنوز هم از استعداد نهاني برخوردار است. درس‌هايشان مي‌تواند در حرکت‌هاي انساني توازني پيدا کند چرا که ممکن است عليه جاذّبيّت به‌مادّه و قالب آنچه که برادرانِ غربي با تمايلات خشن‌سازي خاصيّت انساني با آن خو گرفته‌اند واکنشي رخ بدهد“[28].

پاسخ شاعر:

”برادرانِ ايراني! براي آن همة کلماتِ محبّتي که ايراد فرموديد با صميميّت قلبي اظهار تشکّر مي‌کنم. بايد عرض کنم که فرصتِ بزرگي دستم داد تا توانستم در ميان‌تان بيايم. اوّلين دفعه‌اي است که ايران را به‌اين نزديکي مشاهده کردم و اميدوارم که در اين چند روز اقامتم در کشورتان بتوانم بيشتر نزديکي و درونگري با مردمان ايران آشنايي پيدا کنم“.

”من شاعرم از قبيل همان توده شاعرانم که پيام‌شان احتياج به‌وسيله‌اي و يا سخنراني پرزور و شوري را ندارد تا به‌قلب انسان راه يابد بلکه به‌طريق سکوت و ژرفناي تمام که مکان لامکان است. هيچ‌وظيفة درس و تبليغي را ندارم بلکه مسئوليّتي دارم تا در برابر نداي باطن عکس‌العملي را به‌زبان عاطفه و زيبايي نشان بدهم. اگر ادّعايي به‌شهرت شاعري دارم بايد آن را به‌همان بي‌کراني پرسکوت پيدا کرد که از آن همة الهامات و تصوّرات منبع گرفته بر اقليم خاطر انساني بازتاب مي‌کند“.

”با نقش مزبور بخت اين شاعر انزوايي دارد در محلّ موردِ توجّه و تماشاي ميليون‌ها مردم کشورهاي بزرگ آسيايي و اقليم غربي قرارگيرد. به‌هرحال پيام‌ها و سخنراني‌ها را که داشتم در آن سرزمين ايراد کنم زبانش به‌درستي از زبان خودم نمايندگي نمي‌کند زبان حقيقم در عمق روح مشغول به‌هنر آفريني و در مقامي مي‌ماند جايي که فکرهايم در حال بي‌زباني سرگردان است. اگر از کشورتان ديدار نمي‌کردم زيارت من ناتمام مي‌ماند. امروز عصر با ديدارتان زندگانيم با خوشحالي تمام سرشار گشت. با اينکه امروز توانستم دو تمدّن قديم شرقي را به‌يک پيوند محبّت وصل دهم چنانکه از اين جلسه برمي‌آيد، سعادتمند شدم“[29].

ملک‌الشعراي بهار، در وقت سفر تاگور به‌ايران با وي نزديک و آشنا شد. بهار، در تجليل و توصيف تاگور شعري سرود و آن را «هدية تاگور» نام نهاد. چند بيت از اشعار وي نقل مي‌شود:

از وطن حافظ شيرين سخن

بگذرد آن طوطي شکر شکن

طوطي بنگاله برآيد ز هند

جانب ايران بگرايد ز هند

چون من از اين مژده خبر يافتم

پاي ز سر کرده و بشتافتم

قطره از عالم بالا چکيد

در گهرش جوهر عرفان پديد

هند صدف وار دهان برد پيش

قطره فرد برد شد بخويش

قرن پس از قرن بر او برگذشت

دهر پس از دهر مکرّر گذشت

تا صدف هند گهربار شد

مهد يکي گوهر شهوار شد

از نظر اجنبيش دور ساخت

درج گهر سينه تاگور ساخت

اي قلمت هديه پروردگار

هدية ايران بپذير از بهار[30]

تاگور در ايران اشعاري در ستايش ايران سروده و خواند و آقاي اسدي معلّم زبان انگليسي آنها را براي حضّار ترجمه کرد و آقاي اورنگ آن اشعار را به‌فارسي به‌رشتة نظم درآورد و در انجمن تاگور خواند. چند بيت از اشعار وي نقل مي‌شود[31]:

اي ايران!

گلهاي بوستان تو و بلبلان گل پرست تو،

براي بر پا داشتن سالگرد و جشن تولد شاعري که از راهي دور آمده است.

ترانه‌ها و غزل‌هاي زيبا خوانده با و تبريک مي‌گويد.

اي ايران!

فرزندان پرمهر و دلير تو،

چه تحفه‌هاي گران‌بهايي به‌عنوان يادگار محبّت و عشق تو، به‌شاعري که از راهي دور آمده است هديه مي‌کنند.

و گويا که ايشان قبلاً و معنا خود را باوي هم نوا و هم آهنگ ساخته‌اند.

اي ايران!

شاعري که در روز تولدش از ميهن خويش دور و مهجور افتاده است،

تو او را تاج عزت و شرافت پوشانيده اي.

و من!

در برابر اين همه لطف و محبّت‌هايي که ديده‌ام،

مي‌خواهم فقط يک دسته گل بر تارک نيرومند و افراخته و باستاني تو نثار کرده، و با آهنگي رسا به‌درگاه معبود ناديده راه اجابت داده مسألت و دعا کنم که:

”ايران هميشه سرافراز و پيروز باد“[32]

شخصيّتِ ادبي تاگور در تمام آثار منظوم و منثور او چه سياسي و اجتماعي ادبي و مذهبي بخوبي نمايان است. او پيغام انسانيت عشق و محبّت مي‌دهد. فلسفة هندي را دوست داشت:

”وي دوستدار انسانيّت و پرچمدار آزادي بشر بود و از اين رو در جهان متمدّن امروزي بايد او را پيامبر آزادي فکر و محبّت و صلح عمومي خواند، او شاعري است که با شمشير برنده کلمات منظوم به‌پيکار برخاسته و مي‌خواهد جامعة انساني را از زنجير بندگي و بردگي، بردگي نسل و نژاد، بردگي فکر و معتقدات مذهبي و ملّي رهايي بخشد“[33].

تاگور در هنگام اقامت خود در تهران از رضا شاه پهلوي خواست که کسي را براي تدريس به‌کالج وي بفرستد. ابراهيم پورداوود که در آن سال‌ها در آلمان به‌سر مي‌برد. دولت ايران او را براي تحصيل در شانتي نيکاتن فرستاد. او در ميان 1932 تا 1934 م در دانشگاه شانتي نيکاتن «وشوا بهارتي»[34] در ميان تاگور گذاشت و زندگي تاگور را از نزديک مشاهده کرد. او مي‌نويسد:

”تاگور در طي صحبت چند بار به‌من گفت: گمان مي‌کنم که در تهران کسي مرا نشناخت، زيرا چيزي از من به‌فارسي برگردانيده نشد که مرا بشناساند چون اين سخن را از او شنيدم گفتم اين کار را من در اينجا با همراهي يکي از استادان اينجا به‌نام ضياءالدّين که از فارسي هم بهره داشت انجام دادم و صد بند از اشعار تاگور را از بنگالي به‌فارسي گردانيدم“[35].

عقيدة ايرانيان دربارة شخصيّت تاگور اين است که او ايمان دارد که عقايد و انديشة بزرگانش را محکم کند و خود را فيلسوفِ هندي و فلسفه‌اش را فلسفة ملّتش قرار دهد و بارها سعي مي‌کند که اين افکار و خيالات در ميان مردم پذيرفته شود:

”تاگور پيرو ديانت برهمايي و ناشر آراء اسلاف خود است. ايمانِ وي براساس و شالودة فلسفة ديني هند است که امروز به‌منزلة پا به‌فلسفة تعاون و بشردوستي او مي‌باشد“[36].

مولوي ضياءالدّين استادِ زبانِ بنگاله و فارسي‌شناس و استاد شانتي نيکاتن، اشعارِ تاگور را به‌‌فارسي درآورد و عنوان شعرهاي تاگور را عنوان فارسي داد. همين‌طور «گردهاري لال تيکو» و «ابرهيم پورداوود» و دکتر «مقتدري» اشعارِ تاگور را به‌فارسي ترجمه کردند.

چند شعرِ زيبا از او:

اي زندگي!

هر لحظه به‌شکلي و رنگ و روي تازه تجلّي کن

در بوي جلوه کن و با سرودهاي اميد بخش به‌رقص آي

چناي خود آرايي کن که سراپاي وجودم بوجود آيد!

در اعماق دلم با خوشي و شادي روي بنما

اي نور درخشيده! اي ماية خوشبختي به‌سراچه دلم فرود آي!

اي پريچهره اي عشق و اي سراپا اطمينان پيش آي!

در هر حال قدم فراتر نه!

هنگام درد و اندوه، شادي و خرسندي ما بيا!

در کردار و رفتار ما به‌صورت جاوداني خود روي آر!

در پايان عمر چهره نمايي کن!

اي زندگي شيرين! هر لحظه با نقش و نگارهاي تازه رخ بنما![37]

*

ماه ناتمام!

محبوب من!

راز سر بسته‌ام بشنو،

ولي نمي‌دانم چه بگويم!

از اين آسمان نيلگون، آواز ني به‌گوش هوش مي‌رسد،

هرچه در دلم مي‌گذرد، به‌صورت نغمه درمي‌آيد،

چنين احساس مي‌کنم که شايد او از راه فرا رسد!

از اين رو از پس خنده، گريان مي‌شوم!

به‌اين مي‌ماند که از ميان ستارگان به‌او نگاهي شده و تيغه ماه با ديدن همين اشاره بدر گرديده است![38]

پرفسور مشيرالحسن در مقاله خود در موردِ تاگور و ايران مي‌نويسد:

Reflection of Culture Encounters: India and Iran

“In used to dream of a Persia where bulbuls made love to the roses, where in dreamland garden poets sat around their wine cups and invoked vision of ineffable meaning. But now that I have come to your country my dream has been formed into a concrete image and finds its permanent place in the inner chamber of my experience”.

I have visited Sa‘di’s tomb; I have sat beside the resting place of Hafiz and intimately felt his touch in the past age of Persia lent the old world perfume of its own sunny hours of spring to the morning of that day and the silent voice of your ancient poet filled the silence in the heart of the poet of Modern India”[39]. (9 May 1932)

رابيندرا نات تاگور از نظرِ دانشمندانِ زبان و ادبيّاتِ هندي

شاعر جهاني رابيندرا نات تاگور گرچه زبان مادري و خانواده او بنگله بود، ولي او تمامِ زبان‌ها و ادبيّات را دوست مي‌داشت و خصوصاً دلبستگي به‌ادبيّات سانسکريت و هندي داشت. در زمانِ او زبان فارسي و اردو در هند بسيار قبول مردم بود و زبان هندي نزديک زبان بنگاله است و رشتة لساني اين دو زبان با يک ديگر نزديک است. وقتي‌که اوّلين بار آثار تاگور در هند شهرت يافت و مردم از نويسندگي تاگور آگاه شده بودند، پس ترجمه آثار تاگور در زبانهاي مختلف شروع شد و بعد گيتانْجَلي در انگليسي ترجمه شد، اروپا از فکر و فلسفة تاگور آگاه شد. تاگور براي جايزة نوبل انتخاب شد و در سراسرِ جهان آثار او ترجمه شد. دانشمندان هندي دربارة او کتاب نوشتند و مقاله‌ها چاپ کردند و آثارِ او را به‌زبانِ‌هاي هندي درآوردند.

در زمانِ تاگور در هند چند نويسنده مهمّ‌ترين بوده‌اند که شهرت جهاني يافته بودند، مانند: علّامه اقبال، سروجَني نائيدو، مهابير پرشاد دويدي، هزاري پرشاد ديويدي، پريم چند، الطاف حسين حالي، حسرت موهاني، جوش مليح‌آبادي، دَنْکَر، نِرالا، ميتهلي شَرَنْ گُپْت و غيره.

نويسندگان و دانشمندان هندي آثارِ تاگور را ترجمه کردند و دربارة او کتابي نوشتند: همايون کبير، هزاري پرشاد ديويدي، رام دهاري سنگ دَنْکَر، هَنْس کُمار تيواري، بهواني پرشاد مسر، سو کمار سين، نرمل جين، مهکرجي شروني، شچيناند واتيسيان، الا چند جوشي، رام سنگ تُومر، پَرفُل چند اوجها، بَهرَت بُهوشن اگروال و…

مترجم گيتانْجَلي راما تيواري مي‌نويسد:

”من قبل از سي سال گيتانْجَلي (نيايش) تاگور را خوانده بودم، پس من فريفتة تاگور شده بودم. چند سال بعد براي ترجمة گيتانْجَلي در زبان هندي موقع يافتم، خيلي خوش شدم ولي ترسيده بودم که اين کار بزرگ از شاعر جهاني تاگور و من، اين براي من زبان کوتاه و کلام بزرگ خواهد شد، که قبلاً چند بار گيتانْجَلي ترجمه شده بوده است. پس ترجمه ديگر چه معني دارد و من خود را نگاه کردم که شعر تاگور را ترجمه کردن اين استعداد در من موجود است يا نيست. پس من جسارت پيدا کردم که اين کار با نيکي انجام بدهم. مرا اينجا يک شعر ميتهلي شرن گپت ياد آمده است، که اين است:

 (رام تمهاري چريتر هي کاوے هے            jke rqegkjh pfjË Lo;a gh dkO; gS

کوئي کَوِي بن جائے سَهَجْ سَمْبھو هے)       [40]dksbZ dfo cu tk، lgt laHko gSA

ترجمة فارسي اين شعر: اي رام[41] زندگي شما، خود يک مجموعة کلام است؛ کسي شاعر بشود، ولي برابر يا مثل شما باشد اين ممکن نيست.

و او ديگر جا مي‌نويسد:

”من مي‌دانم ترجمه آثار کسي را در برابر اصل نمي‌شود، و اين هرگز ممکن نيست که در برابر اصل بشود“[42].

همايون کبير دانشمند و نويسندة زبان هندي دربارة تاگور مي‌نويسد:

”او از خانوادة برهمن بود، سبب اين بود که به‌زبان و ادبيّات «سانسکرت» و «ودا» دلبستگي زياد داشت و او از فرهنگ اسلامي و مغول متأثّر بود. او شاعر فطري بود و دلبستگي او به‌نويسندگي زياد بود. داستان، ناول، تمثيل به‌زيبايي مي‌نوشت و دلبستگي او به‌نقّاشي، فنون لطيفه و موسيقي هم زياد بود“.

همايون کبير مي‌نويسد:

”عروج و ارتقا و نشو و نماي يک شاعر چه طور شده است، اين را گفتن آسان نيست. اين يک سلسله باعثِ افزايش ذهني بيداري مي‌شود، که در ذهن و قلب شاعر مثل طوفان در دريا پيدا مي‌شود که اين را تجزيه و تبصره کردن آسان نيست، من کلام اوايل زندگي يک شاعر را مطالعه مي‌کنم که خيلي مشهور شده بوده است و کلام او که در زندگي اخير نوشته شده مشهور نشد. تاگور در اين زمره بود، که مي‌بينم در اوايل زمان شاعري تاگور مشهور شد. تاگور تا زمان هشتاد سالگي شعر نوشت“[43].

و او مي‌نويسد:

”او از زندگي مردم هند و فرهنگ گوناگون هند متأثّر بود که از زمان قديم در هند رايج بود و آن را به‌شعر درآورد. او از ادبيّات سانسکرت و «ودا» استفاده کرد و شعر «ويشنو گيتي»[44] و «ادبيّات صوفي» را مطالعه بيشتر کرده بود. او اين را در شعر خود شامل کرد. در دورة وسطٰي در هند رسم و نظام رؤسا و زمينداران زياد پذيرفته شده بود، او اين را بررسي کرد و در شعر خود بر عليه اين نظام نوشت. او از زندگي روزمرّة هند استفاده کرد که در شعرِ او بازتاب دارد. در آثار او زندگي مردم روستايي بنگاله را مي‌بينيم که او با بزرگي آن را بيان مي‌کند. يعني در ادبيّات «بارلا»[45] رسم و رواج اروپا را با زيبايي در شعر خود شامل کرد و در شعرِ او زيبايي پيدا کرد. در مجموعة «بالکان» از فکر و قوّت و فرهنگ اروپا متأثّر است. انسان از زمان قديم فهميده بوده است. اين همة چيزها در کلام او موجود است، که تاگور به‌آن يک شکل نو داده است. فلسفة آريايي قديم هند، اديان هند، رسم و اخلاق دربارِ مغول هند و زندگي طبقة متوسّطه بنگاله و دورة جديد اروپا را هم مي‌بينيم که با قوّت عرفاني در کلامِ او آميخته شده است. اين سبب شده که يک سبک نو در کلام او پيدا شود“[46].

مصنّف کمل جوشي دربارة تاگور مي‌نويسد:

”که من درام تمثيلي را در ماه سرما نوشته بودم و در فصل گرما و باران بر من شعر جاري مي‌بود و با موسيقي قوّت شعرگويي در من اضافه مي‌شد. من در اين فصل نوشته‌ام و در فصل سرما که ذهن من ساکت مي‌بود و قلب من خاموش مي‌شد، پس من تمثيل‌نگاري کرده بودم“[47].

و او مي‌نويسد:

”تاگور وقتي‌که در دانشگاه شانتي نيکيتن درامه يا داستان مي‌نوشت، آن را براي دوستان و دانشجويان مي‌خواند و از آراء آنها استفاده مي‌کرد و دوستان تاگور هم از او استفاده مي‌کردند و ستايش مي‌کردند. پس در نويسندگي من يک جان نو پيدا مي‌شد“[48].

مترجم تمثيلات تاگور ستيندرا گپتا مي‌نويسد:

”آثارِ تاگور به‌همة زبانهاي دنيا ترجمه شده است، امّا برخي هم بودند که در کشورهاي مختلف براي مطالعة متن آثار تاگور، دانشمندان زبان بنگله را آموختند. پس اهميّت و مرتبة اين شاعر از اين معلوم مي‌شود. دربارة تاگور من نمي‌خواهم چيزي بسيار بگويم“[49].

و او مي‌نويسد:

”مدرسه به‌وي[50] خوش نمي‌آمد. اين براي او مثل زندان بود و خواندن در خانه با استاد را نمي‌پسنديد. چند بار در مدرسه داخل شد ولي خودش آن را ردّ کرد. خانوادة او گفته بود که اين بچّه بي‌کار خواهد شد. ولي رابيندرا هميشه در مطالعه غرق بود و کتاب مهمّ «ودا» و «سانسکريت» را مطالعه مي‌کرد. او به‌مطالعة زياد معروف شده بود، او درس اجباري نمي‌خواست. وقتي‌که در مدرسه بود او زبان و علوم مختلف خوانده بود: انگليسي، سانسکرت، هندي، رياضي، تاريخ و غيره. او اين‌قدر ذهين بود که چيزي را که يک بار مي‌شنيد، فراموش نمي‌کرد و در ذهنِ او جا مي‌گرفت“[51].

دانشمندِ ادبيّات هندي شَرْوَن مکهرجي مي‌نويسد:

”شاعر جهاني رابيندرا نات تاگور يکي از بزرگترين شاعرانِ جهان بوده است، او در زمين هند مثل گل بود و با شعرِ خود نه فقط هند را بلکه دنيا را معطّر کرد و به‌شعر گل افشاني کرد. شعرِ او بر زبان مردم جاري بود. در دلِ او براي همه محبّت بود. او از خدايِ پاک مي‌ترسيد و براي خود و مردم از خدا دعا مي‌خواست. بشنويد: «اي خداي بزرگوار از شما، من يک استدعا دارم، که بدي را از دل من خارج بکنيد و قوت صبر وتحمل به‌من بدهيد، و کامراني بدهيد…» محبّت براي ديگران در دل من پيدا شود، و مرا کمک کنيد براي شناختن غربا و بيکسان، و قوّت بده، بر عليه ظلم و استبداد، که من امروز مي‌بينم! چه طور زندگي انسان‌ها خراب شده است، و اين قوّت را به‌من بده که زندگي را با محبّت و عقيدت سپري کنم“[52].

”رابيندرا کمي مخالفِ زبانِ انگليسي بود و مي‌گفت دانشجويان از مطالعة ادبيّات هند و فلسفة هند دور مي‌شوند“.

”او روابط استاد و دانشجو را مثل پدر و فرزند مي‌دانست و مي‌گفت که در دانشگاه من که دانشجويان درس مي‌خوانند همه مثل فرزندانِ من هستند و همة مانند يک خانواده هستيم و شانتي نيکيتن خانة آنهاست. او طريقة تحصيل انگليسي در هند را نمي‌خواست“[53].

و او هم مي‌نويسد:

”نخستين شانتي نيکيتن را در مقام بولپور بنگال بنام «آشرم شانتي نکيتن» پدر رابيندرا نات تاگور دپندرا نات تاگور برپا کرده بود و سپس رابيندرنات تاگور در سال 1901 م براي آزمايش فکر و فلسفة خود اينجا را انتخاب کرد. اوّلين بار در اينجا فقط پنج دانشجو بودند. بعداً اين پيشرفت کرد و زياد دانشجويان به‌اين سو آمدند، پس اين دانشگاه در جهان مشهور شد، ولي به‌حيتِ دانشگاه بين‌المللي در سال 1918 م آغاز به‌کار کرد و چند مرکز مختلف به‌عنوان علوم مختلف تأسيس يافت: هندي بهون[54]، سانسکريت بهون، سکچها[55] بهون، سنگيت[56] بهون، گرامين نرمان[57] بهون، و غيره. و از همة اطراف دنيا براي درس و تحقيق دانشجويان به‌اينجا آمدند. او اين‌طور «شانتي نيکتن/وشوا بهارتي»[58] را بنا کرد و براي گيتانْجَلي[59] جائزة نوبل يافت. سادهنا گيت، پربهات گيت، مانسي، سونار تري، تياگ، ماليني، کلپنا سندهو، گيتانْجَلي، مکتي دهارا، و غيره از آثارِ مهمّ اوست“[60].

مصنّف کمل جوشي مي‌نويسد:

”در سال 1921 م رابيندرا نات تاگور شصت ساله شده بود، در اين عمر انسان‌ها آرام‌طلب مي‌شوند ولي تاگور هميشه کار مي‌کرد، براي شاني نيکيتن و سرمايه تهيّه مي‌کرد و سفر بسياري کرد. او يازده بار سفر کشورهاي مختلف دنيا کرد. او هميشه در کار مصروف بود و مشغول نوشتن بود. زندگي اخير خود را در شانتي نيکيتن گذاشت. اين دانشگاه در دنيا مشهور شد و او براي امنيّت دنيا اين دانشگاه را مهمّ دانست“[61].

و ديگر جا مصنّف جوشي مي‌نويسد:

”مشهورترين ناول او «گورا» است که تاگور در جواني آن را نوشته بود، قهرمان ناول «گورا» خود زندگي خود را بيان مي‌کند و مي‌گويد که من فرزند انگليسي هستم، در زمان غدر 1857 م آنها مرا تنها گذاشتند و يک مادر پدر هندو مرا پرورش دادند. «گورا» فرهنگ هندي را خيلي دوست مي‌دارد و احترام زيادي به‌هند مي‌گذاشت. او يک رهنماي قومي هند بود و در سراسرِ هند معروف شد“[62].

ليلا مجمدار مي‌نويسد:

”در دل تاگور براي مردم هند محبّت زياد بود که در آثار او نمايان است، فقط در آثار نه، بلکه در زندگي او اين شامل بود. او به‌چيزهاي هند مانند: جشن گوناگون، زبان و ادبيّات، فنون لطيفه، موسيقي، رقص، نقّاشي و غيره. محبّت قلبي داشت. او به‌کودکان دلبستگي داشت و هميشه آنها را دوست مي‌داشت و مي‌گفت که اينها بايد تربيت و نشو و نماي ذهني بزرگي بگيرند. او از دولت انگليسي خطاب «سر» گرفته بود امّا پس از سانحة جليانوالا باغ، اين خطاب را برگردانيد“[63].

منابع

1.      تومر، رام سنگه (مترجم): رابيندرا نات کي کهانياں (داستان رابيندرا نات تاگور)، رابيندرا بهون، ساهِتّيه اکادمي، دهلي‌نو.

2.      جوشي، کمل: جيون کهاني رابيندرا نات تاگور (يک داستان زندگي رابيندرا نات تاگور)، اورينتيل لونگ مينس ليميتيد، کلکته، 1954 م.

3.      حافظ، ديوان حافظ، تصحيح و مقدّمه و تحقيق دکتر ناييني، نشر انتشار سخن، خيابان انقلاب، تهران.

4.      حکمت، علي اصغر، سرزمين هند، چاپخانة دانشکده، تهران، 1337 ﻫ ش.

5.      خان، دکتر نياز احمد، طوطيِ هند سوي چمن، دانشگاه وشوا بهارتي، بنگال، 2004 م.

6.      خان، دکتر نياز احمد، وجود وجداني ”سرودهاي عرفان باولهاي بنگاله“، دانشگاه وشوا بهارتي، بنگال، 2004 م.

7.      ديويدي، هزاري پرشاد (مترجم): ميرا بچپن (زندگي کودکي من)، نويسنده تاگور، اندين پريس ليميتيد، اله‌آباد.

8.      شهابي، علي اکبر، روابط ادبي ايران و هند، چاپخانة کتابفروشي، تهران، 1316 ﻫ ش.

9.      شهباز حسن، گيتانْجَلي، علمي، تهران.

10.  طباطبايي محيط، رابيندرا نات تاگور، انتشارات شيعه، تهران، 1311 ﻫ ش.

11.  طباطبايي، سيّد مصطفٰي (محمّد ضياءالدّين)، نغمه تاگور، يا صد بند، مؤسّسة مطبوعاتي عطايي، تهران، 1347 ﻫ ش.

12.  علوي، پرويز، تاريخ نوين هند، تهران، بين‌الملل، 1361 ﻫ ش.

13.  کانونگي، ايس اين (مترجم): (مصنّف سومن سرکار) بنگله نوجاگرن (بيداري نو بنگله)، گرنته سيلپ، دهلي‌نو.

14.  کبير، همايون: رابيندرا نات تاگور، ساهِتّيه اکادمي، دهلي‌نو.

15.  گپتا، ستيندرا (مترجم): ناٹک تاگور (تمثيلات تاگور) سي 8/174، يمونا بيهار، دهلي.

16.  مجمدار، ليلا (نولپوري): بال ساهتيه رابيندرا نات تاگور (ادبيّات کودکان رابيندرا نات تاگور) ساهِتّيه اکادمي، دهلي‌نو، 1962 م.

17.  مقتدري، دکتر محمّد تقي، نيايش، «گيتانْجَلي» تاگور عطايي، تهران، 1342 ﻫ ش.

18.  مکهرجي، شرون: گرو ديو رابيندرا نات تاگور، لائف لائن بوکس، 1/9427، ويست روهتاس نگر، شاهدرا، دهلي.

19.  نعماني، علّامة شبلي، شعرالعجم، دارالمصنّفين، اعظم‌گره، 1991 م.

20.  واتيسيان، شچيداند (مترجم): گورا بارلا ناول، رابيندرا بهون، ساهِتّيه اکادمي، دهلي‌نو.

مجلّه‌ها

21.  بياض، جلد 29، شمارة 1، 2009، دانشگاه دهلي، دهلي.

22.  قند پارسي، ”تاريخ و تحوّل روزنامه‌نويسي فارسي در هند“، شمارة 17، بهار 1381 ﻫ ش، مرکز تحقيقاتِ فارسي رايزني فرهنگي جمهوري اسلامي ايران، دهلي‌نو.

23.  دانش، شمارة اختصاصي، حافظ محمود شيراني، تابستان 1377 ﻫ ش، مرکز تحقيقات فارسي ايران و پاکستان.

24.  هند نو، مجلّة مهرماه 1370 ﻫ ش، سال دوازدهم، شمارة اوِّل، تهران.

25.  روابط فرهنگي هند و ايران (انگليسي و فارسي)، مجلّة خصوصي، مارس ژوئيه 1994 م، انجمن ايران، کلکته.

26.  هند نو، تاگور، پروفسور همايون کبير، ترجمه محمود تفضّلي، فروردين ماه،1340 ﻫ ش، شمارة اوّل، تهران.

27.  راه اسلام، خصوصي شماره، روابط هند و ايران (اردو)، خانة فرهنگ ايران، 1996 م.

28.   Habib, Irfan, The Growth of Civilization in India and Iran, Tulika, New Delhi, 2002.

29.   Hasan, Prof. Ainul, Studies of Persian Language Issue & Themes, Book Plus, New Delhi, 2003.

 



*    دکتري زبان فارسي دانشگاه جواهرلعل نهرو دهلي‌نو و عضو انجمن بيدل خانه فرهنگ ايران، دهلي‌نو.

[1].   ”زبان فارسي و شرکت هند شرقي“، پرفسور عبدالله، مترجم خانم انجم حميد، مجلّة دانش، پاييز 1376 ﻫ ش، ص 163.

[2].   زبان فارسي و شرکت هند شرقي“، پرفسور عبدالله، مترجم خانم انجم حميد، مجلّة دانش، ص 163.

[3].   همان، ص 164.

[4].   همان.

[5].   مجلّة دانش، پاييز 1376 ﻫ ش، ص 164.

[6].   راه اسلام، ص 20.

[7].   واژة هندي است به‌معني صوفي.

[8].   پدر رابيندرا نات تاگور بود.

[9].   کتاب انگليسي “Inspired Talk”.

[10].  راه اسلام، ص 21.

[11].  راه اسلام، ص 2-21.

[12].  بياض، ص 9، ج 29، شمارة 1، سال 2009.

[13].  همان.

[14].  شعرالعجم، ج 2، ص 145.

[15].  شعرالعجم، ج 2، ص 152.

[16].  همان، ص 153.

[17].  همان، ص 145.

[18].  همان، ص 153. اين واقعه در تاريخ فرشته هم موجود است.

[19].  ديوان حافظ، با تصحيح و مقدّمه و تحقيق دکتر نايني.

[20].  نيايش «گيتانْجَلي»، مقتدري، ص 39.

[21].  نيايش «گيتانْجَلي»، مقتدري، ص 43.

[22].  همان، ص 44.

[23].  همان.

[24].  نيايش «گيتانْجَلي»، مقتدري، ص 42.

[25].  در انگليسي bell است.

[26].  بياض، ص 15.

[27].  نيايش «گيتانْجَلي»، مقتدري، ص 40-39.

[28].  طوطيِ هند سوي ايران، ص 147.

[29].  طوطيِ هند سوي ايران، ص 151.

[30].  نغمة تاگور يا صد بند، ص 10.

[31].  نيايش «گيتانْجَلي»، مقتدري، ص 5-34.

[32].  نيايش «گيتانْجَلي»، مقتدري، ص 5-34.

[33]. نغمة تاگور، ص 200.

[34].  همة هندوستان.

[35].  نغمة تاگور، ص 21.

[36].  رابيندرا نات تاگور، ص 36.

[37].  رابيندرا نات تاگور، ص 38.

[38].  رابيندرا نات، ص 91.

[39]. Habib, Irfan: The Growth of Civilization in India and Iran, p.230.

[40].  گيتانْجَلي، راما تيواري، پيشگفتار.

[41].  رام يک خداي مشهور هندوان است.

[42].  گيتانْجَلي، راما تيواري، پيشگفتار.

[43].  مقدّمة رابيندرا نات تاگور، همايون کبير، ص 23،

[44].  ويشنو يک خداي هندوان است در توصيف او زياد شعر سروده شده است.

[45].  ادبيّات بنگله به‌اين نام دانسته مي‌شود.

[46].  مقدّمة رابيندرا نات تاگور، همايون کبير، ص 24،

[47].  جيون کهاني رابيندرا نات تاگور (داستان زندگي رابيندرا نات تاگور)، ص 131.

[48].  جيون کهاني رابيندرا نات تاگور (داستان زندگي رابيندرا نات تاگور)، ص 126.

[49].  تمثيل تاگور (ناتک تاگور)، مترجم ستيندرا گپتا، پيشگفتار، ص 1.

[50].  يعني رابيندرا نات تاگور.

[51].  بال ساهِتّيه رابيندرا نات تاگور (ادبيّات کودکان رابيندرا نات تاگور)، ص 3.

[52].  گرو ديو رابيندرا نات تاگور، پيشگفتار.

[53].  همان.

[54].  بَهون به‌معني خانه است، ولي اينجا براي مرکز به‌کار آورده شده است.

[55].  به‌معني تحصيل است.

[56].  معني موسيقي.

[57].  فروغ دادن به‌زندگي روستايي.

[58].  جاي امن گاه/همه هندوستان.

[59].  نيايش.

[60].  گرو ديو رابيندرا نات تاگور، پيشگفتار.

[61].  جيون کهاني رابيندرا نات تاگور (داستان زندگي رابيندرا نات تاگور)، ص 122.

[62].  همان، ص 127.

[63].  بال ساهِتّيه رابيندرا نات تاگور (ادبيّات کودکان رابيندرا نات تاگور)، ص 15.

No comments:

Post a Comment